جدول جو
جدول جو

معنی ابوالحسن بسامی - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالحسن بسامی
کنیت بسامی شاعر علی بن محمد بن نصر بن منصور بن بسام
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بُلْ حَ سَ نِ بَ / بِ)
یکی از حکماست. (ترجمه تتمه)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حَ سَ نِ)
شاعری است، و وفات او به سال 302 هجری قمری بود. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حَ سَ نِ تَ / تِ)
علی بن محمد تهامی. شاعر مشهور عرب. او به سال 416 هجری قمری به مصر کشته شد
لغت نامه دهخدا
(اَبُلْ حَ سَ نِ بَ)
کنیت استاد علی متخلص به بهرامی، از مردم سرخس و از شعرای زمان ناصرالدین سبکتکین. ابیات ذیل در لغت نامه ها از او شاهد آمده است:
چنان نمود بمن دوش ماه نو دیدار
چو یار من که کند گاه خواب خوش آسا
بماندم اینجا بیچاره راه گم کرده
نه آب با من یک شربه نه خرامینا.
زمینی زراغن بسختی چو سنگ
نه آرامگاه و نه آب و گیا.
جز تلخ و تیره هیچ ندیدم بدان زمی
حقا که هیچ بازندانستم از رکاب.
بروز کرد نیارم بخانه هیچ مقام
از آنکه خانه پر از اسپغول جانور است.
ما هر دو بتا گلی دورنگیم
بنگر بچه خواهمت صفت کرد
یک نیمۀ آن توئی بسرخی
و آن نیم دگر منم چنین زرد.
بامّید رفتم بدرگاه اوی
امیدمرا جمله بیوار کرد.
زر ز پیرو سبک برون آورد
داد درویش را و خون آورد.
سر برکشیده شاه سپرغم ز کرد خویش
چون قپۀ زمرد بر شاخکی نزار
یاسبز جامه ای که چو بر ما گذر کند
از ساق برکشد بکتف دامن و ازار.
چگونه راهی راهی درازناک و عظیم
همه سراسر فرکند و جای خاره و خار
بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی
بیاکنی به پلیدی ّ ماهیان تو گژار.
کار جهان بود بهمه حال دردسر
بی کردن خطر نشود مرد باخطر
محنت بسان آتش تیز است و کس ندید
هیچ آتشی که میل نبودش سوی زبر
نیکی به نسبت پدران مردرا چه سود
آن بد بود که مرد کند نسبت از پدر.
نگار من آن چون قمر بر صنوبر
نه مانی چنو کرد صورت نه آزر
دو خدّش بسان دو ماه منقش
دو جعدش بسان دو شام معنبر
ندیدی نبینی چه روی و چو قدّش
نگاری بکشمیر و سروی بکشمر.
آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پرنبید
سربسته و نبرده بدو دست هیچکس
بر گونۀ سیاهی چشم است غژب او
هم بر مثال مردمک چشم از او تکس.
گر نه ای کهبله چرا گشتی
بدر خانه رئیس خسیس.
بخواست آتش و آن کندره بکند و بسوخت
نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاخال.
فلک مر جامه ای را ماند ازرق
مر او را چون طرازی خوب، کرکم.
###
همیشه خرم و آباد باد ترکستان
که قبلۀ شمنان است و جایگاه بتان
بتان او همه گویا و شکّرین سخنند
ببوسه راحت جان و بغمزه آفت جان
یکی بیامد از ایشان و این دلم بربود
بجان و دل بنهاد آتشی زبانه زنان
بتی شمن کش وجادوفریب و سحرنما
برخ بهار بهار و بمهر باد خزان
بجلوه اندر چون آهوی رمیده ز یوز
برزم اندرچون شیر و اژدهای دمان
بزیر سایۀ زلفش همه زیادت و سود
بزیر سایۀ تیغش همه بلا و زیان
کشیده تیغش جان عدو کشیده بدم
دو زلف و جعدش باریده مشک بر خفتان
دوچشم تنگ ودهن تنگ وتنگ دل بحدیث
شکسته زلف و بگاه سخن شکسته زبان
بغمزه تیر و مژه تیر و قد و قامت تیر
برو کمان و ببازو فروفکنده کمان
از آن کمانش کمان گشته پشت عاشق او
وزین کمانش عدو گشته از شمار کمان
میان ندارد گوئی بگاه بی کمری
بخامشی در گوئی که نیستیش دهان
بدان زمان که سخن برگشاد و بست کمر
سخن دلیل دهان شد کمر دلیل میان
دلم ببرد و دل خویش را نداد بمن
برفت و ماند غم عشق و آتش هجران
دلم تنور شد و هر دوچشم چشمۀ آب
چگونه خاست گه نوح جز چنین طوفان ؟
چو نامه ایست رخانم نبشته از غم عشق
ز خون دیده مر آن نامه را زده عنوان...
مخالفان تو بی فرّه اند و بی فرهنگ
معادیان تو نافرّخند و نافرزان
ز سوی سند گرفتی هزارابناخون
زسوی هند گشادی هزار ترکستان.
# # #
بر روی برف زاغ سیه را نگاه کن
چون زلف بر رخ بتم آن شمسۀ سپاه
یا چون یکی بساط فکنده حواصلی
افکنده جای جای بر او روبه سیاه.
خسرو غازی آهنگ خراسان دارد
زده از غزنین تا جیحون تاز و خرگاه.
آن حوض آب روشن و آن کوم گرد او
روشن کند دلت چو ببینی هرآینه.
چو پیروزه گشته ست غمکش دل من
ز هجران آن دو لب بهرمانی
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ابوالحسن علی بن حمزه بن عبدالله بن عثمان بن فیروز یا علی بن حمزه بن عبدالله بن بهمن بن فیروز. یکی از ائمۀ قرائت است. (منتهی الارب). نام شخصی است قاری و نحوی مشهور که او اکثر کساء یعنی گلیم می پوشید. (غیاث اللغات) (آنندراج). یکی از قراء سبعه و استاد لغت و نحو است مولد او کوفه بود و نزد خلیل ادب عربی را فراگرفت نژاد وی ایرانی است و از مردم سواد و عراق است پس از حمزه بن زیادت ریاست قاریان قرآن را در کوفه داشت و حمزه به او اعتماد بسیار داشت و امام احمد حنبل که از وی روایت کرده است می گفت من راستگوتر از کسائی ندیده ام و شافعی گوید کسی که در نحو دانشمند شود جیره خوار کسائی بوده است. گروهی او را از دهکدۀ کسایا دانسته اند، ولی قول اول صحیحتر است. قرائت کسائی در نزد عبدالرحمن ابولیلی و حمزه بن حبیب بودو هرجا در قرائت با حمزه مخالفت داشت براساس قرائت ابولیلی بود زیرا ابولیلی حروف را چون علی علیه السلام قرائت می کرد. کسائی از قاریان کوفه بود در ابتدا قرائت حمزه را به مردم می آموخت پس از مدتی برای خویش قرائتی برگزید و در خلافت هارون آن را به مردم آموخت و مردم در این زمان قرآن به قرائت وی می خواندند وی به امر هارون مأمور تعلیم امین و مأمون شد و این دو وی را سخت حرمت می داشتند و کفش پیش پایش جفت می کردند. و در سفری که هارون به دفع رافع به خراسان می رفت کسائی را با محمد بن حسن فقیه همراه برد، چون به ری رسیدند محمد بن حسن و کسائی بیمار شدند و هردو در یک روزوفات یافتند (198 ه. ق) و گور هردو در ری است. کتابهای زیر از اوست: کتاب معانی القرآن، کتاب مختصر النحو، کتاب القراآت، کتاب العدد، کتاب النوادر الکبیر، کتاب النوادر الاوسط، کتاب النوادر الاصغر، کتاب مقطوع القرآن و موصوله، کتاب اختلاف العدد، کتاب المصادر، کتاب اشعار المعایاه و طرائقها، کتاب الهاآت المکنی بها فی القرآن، کتاب الحروف. رجوع به الفهرست ابن الندیم و الاعلام زرکلی ج 2 و معجم المطبوعات ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
علی بن محمد بن حسین بن خدام خدامی، مکنی به ابوالحسن. سمعانی میگوید: وی از خاندان خدامی است و از جدش ابوعلی حسین بن خضر نسفی و ابوالفضل کاغذی و جزآن دو حدیث کرد. مرگ او به سال 493 هجری قمری اتفاق افتاد. صاعد بن مسلم برای من (= سمعانی) از او روایت کرد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْحَ سَ نِ حَمْ ما)
مقری است از مردم عراق
لغت نامه دهخدا